اولا این متن اینگلیسیش خیلی طولانیه و من حوسله ندارم همشو ترجمه کنم ٫ دوما کلی از کلمه هاش رو هم نمیفهمم باید تو دیکشنری بگردم ولی خیلی مطلب باحالیه !!!
مهران کریمی ٫ یه آدم باحال ٫ جالب ٫ یه نموره خل ٫ ولی در کل ارزش این رو داره که آدم طرفدارش باشه .
این یارو کیه ؟ حتما میگی یه دیوونه مثل بقیه ی آدمایی که من بهشون گیر میدم ٫ یا همون بقال سر کوچه که رفته مک دونالد ٫ نه بابا ٫ بیخیال دیگه انقدر هم طرف شاس نمیزنه !!!
این عمو همون سر آلفرد خودمونه بابا !!!
نکته ی مهم اینکه من طرفدارشم تو ارکات ٫ به حر حال ٫ این یارو باعث شده که من یه فیلم فوق العاده که از اون صدا بردارش تا اون کارگردانش از فن های سینمایی من هستند درباره ی این ایرانی ساخته بشه .
شاید تصورش انقدرهاهم ساده نباشد . شانزده سال زندگی برروی یک نیمکت درترمینال یک فرودگاه بین المللی ، اما این واقعیتی است در فرودگاه " شارل دوگل " پاریس که مهران کریمی ناصری به آن حیات بخشیده است .
مهران کریمی ناصری مدت شانزده سال است که بر روی این نیمکت در فرودگاه "شارل دوگل " پاریس زندگی می کند همراه با چند کیف و جعبه هائی که وسائل شخصی اش در ان قرار دارند .
مسافران زیادی هرروز از این فرودگاه گذر می کنند و با مهران عکس می گیرند . بعدازجدا شدن بعضی از آنها برایش کارت پستال میفرستند......گیرنده ! "آلفرد . ترمینال یک " . این ساده ترین و سرراست ترین ادرس تمام دنیا ست .
"استیون اسپیلبرگ" آخرین فیلم خود " ترمینال " را بر اساس زندگی این ایرانی خانه بدوش "ترمینال نشین" ساخته است و از این بابت بیش از سیصد هزار دلار برای او به حسابش واریز کرده ، اما بنا بگفته کارکنان فرودگاه او مبلغ بسیار ناچیزی از آن را برداشت میکند . مبلغی برای خوراک روزانه وروزنامه و قهوه....... . هرجند که او آنقدر در فرودگاه اقامت داشته است که رستورانهای "شارل دوگل " اغلب از او رایگان پذیرائی میکنند .
هرروز عصر در یکی از حمامهای سالن فرودکاه وقتی اغلب توریستها فرودگاه را ترک کرده ان حمام میکند و همیشه اراسته اتو کشیده در خانه همیشگی اش ((فرودگاه)) حضور دارد. سبیلش همیشه اصلاح کرده مرتب و موهایش شانه کشیده است و به هیچ وجه به یک ولگرد بی سرو سامان شباهتی ندارد. سرپرست گروه پزشکی فرودگاه می گوید که آلفرد از لحاظ بدنی هیچ نقصی ندارد ، اما او دریافت واقعیت را از دست داده است . اوازهرلحاظ مثل من و شماست اما در روش زندگی کردن مثل ما نیست .
وقتی از او در باره فیلم ترمینال اسپیلبرگ سوال می شود ، می گوید : هنوز این فیلم را ندیده ام ، راستش را بخواهید هیچکدام از فیلمهای اسپیلبرگ را ندیده ام . آخر در فرودگاه سینما نیست .
شخصیتی که در فیلم "ترمینال "اسپیلبرگ می بینیم هیچ شباهتی به شخصیت کریمی ندارد اما فیلم با الهام از زندگی این اواره ایرانی ساخته شده است .
آنچه مسلم است او یک ایرانی ست اما خود آنرا انکار می کند و حتی منکر اینست که زبان فارسی را میداند . از زمان جوانی از ایران برای ادامه تحصیل به انگلستان می رود، از همان آغاز مبارزات ضد رژیم شاه را اغاز کرده و بعداز پیروزی انقلاب به ایران باز می گردد اما در ایران به اتهام دست داشتن در عملیات نظامی علیه جمهوری اسلامی زندانی و مورد بازجوئی قرار می گیرد. مجددا از ایران خارج می شود و از ان تاریخ در اروپا سرگردان و دربدر می شود. بارها به اتهام مهاجرت غیر قانونی به زندان در کشورهای مختلف اروپائی می گذراند و بالاخره از فرود گاه "شارل دوگل " سردر می آورد و از آن تاریخ تاکنون شانزده سال است که در آنجا زندگی میکند و اکنون 69ساله است .در سال 1999 یک روز ماموران اداره مهاجرت برای دادن مجوز اقامت با دفتر و دستک به فرودگاه " شارل دوگل " می ایند تا به او ویزای پناهندگی بدهند وقتی اوراق مربوطه را برا ی امضاء پیش روی کریمی می گذارند او از امضاء کردن امتناع می کند و اظهار میدارد که اسم من مهران کریمی نیست . من "سرآلفرد مهران" هستم !............... و بدین ترتیب او برای بقیه عمر فرودگاه را برای زندگی انتخاب میکند . پزشک فرودگاه می گوید او هروقت که اوراق را امضاء کند میتواند فرودگاه را ترک کند، اما او هنوز به آینده اش اطمینانی ندارد . به هر صورت اودر اینجا احساس خورراحتی مثل خانه اش ندارد ، جائی که برای مقصود خاصی ساخته شده و هر مسافری در آن گم میشود .
و او اکنون بدون هیچ اوراق شناسائی زندگی اش را در فرودگاه "شارل دوگل" می گذراند اما مقامات فرودگاه اورا کاملا به رسمیت می شناسند . پلیس با گشاده روئی می گوید او بسیار بی ازاراست و برای ما هیچ درد سری نداردمابا او هیچ وقت مشکلی نداشته ایم هیج زمانی هم برای او در سری درست نکرده ایم . او یک برکت و شگون برای فرودگاه است .
او می گوید : من برای همیشه در اینجا نخواهم بود اینجا برای من یک منزل ابدی نیست ، اما در آن خوشحالم و احساس زندانی بودن ندارم . من به راحتی اینور و آنور می روم روزنامه می خوانم و گاهی چیزهائی می نویسم . اما بعضی اوقات دلم برای شهر و خرید از فروشگاه ویا رفتن به سینما تنگ می شود .
مهران گاهی از در فرودگاه برای هوا خوری بیرون می رود اماهیچگاه بیش از سی چهل متر از در خروجی فاصله نمی گیرد . با وجود اینکه فیلمهای مستند زیادی از زندگی او در فرودگاه ساخته شده است اما خود می گوید قصد دارد که زندگی اش را بصورت کتابی بنویسد . با تبسمی می گوید که مایل است به هالیوود برود و بر روی چند پروژه سینمائی کار کند .
اگرچه زندگی در فرودگاه را همیشگی نمی داند اما امید خودرا برای آینده نیز از دست نداده است و همیشه از پنجره پشت نیم کت اختصاصی اش نظاره گر دنیای بیرون است .
میگوید :پرواز های زیادی هرروز از اینجا به امریکا می روند ، رفتن به آنجا نباید کار مشکلی باشد...
بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم که مثلا دنیا از اون اول چه جوری بوجود اومد ٫ یا اینکه ما بعد از اینکه میمیریم چی میشیم ٫ یا اینکه دنیا تا کجا ادامه داره .
کی میتونه جواب اینا رو بده ٫ چه آدم های عجیبی بودند که هیچوقت شخصیتشون شناخته نشد ٫ لنین یا هیتلر یا خیلی های دیگه . ما هممون داریم تو یه دنیا زندگی میکنیم که شاید برای هیچکس صورت کثیفش رو نشون نداده باشه ولی واسه من داده ٫ همه ما داریم تو این دنیا که با لایه ای از چیز های قشنگ پوشیده شده بدون توه بهش زندگی میکنیم ٫ دنیایی که هنوز واسه ما شکافته نشده . بین سال های ۱۱۰۰ میلادی تا ۱۳۰۰ میلادی ٫ عصری بود که بهش عصر تاریکی یا قرون وسطی میگفتند . سالهایی که مردم دنیا هیچ وقت آفتاب رو به واقعیت ندیدن ٫ حداقل توی اروپا ٫ سالهایی که تمام دنیا رو ابرهایی گرفته بود که باعث میشد هیچوقت آفتاب مستقیم به زمین نتابه ٫ سال هایی که جزو وحشیترین سال ها بود . بزرگترین جنگ ها که برای از بین برداشتن نسل اقوام مختلف بود . تو انگلستان که پادشاهی انگلستان به اسکاتلندی ها حمله میکرد ٫ جنگ های بزرگی که بین انگلستان و فرانسه بود ٫ طاعون که تمام اروپا رو رفته بود . خرافات هایی که جادوگرها برپا میکردند و کشتن ژان دارک به عنوان یه جادوگر توسط انگلیسی ها ٫ جنگ های صلیبی ٫ همه تشکیل دهنده ی عصری بود به نام عصر تاریکی که دنیا رو از این رو به اون رو کرد . ۲۰۰ سال که خورشید پشت ابر ها بود . تمام اینها هنر و اعتقاداتی رو به اسم هنر وحشی و دنیای وحشی . هنری که به موسیقی و نقاشی گوتیک تبدیل شد . تمام اتفاقاتی که تو تاریخ افتاد و همیشه جوابش برای مردم مجهول بود تو این عصر اتفاق افتاد . دنیای عجیبی که واقعا تفکر بهش تو مغز ما آدمها نمیگنجه ولی چیزی که من باورش دارم ٫ همین دنیای گوتیک ٫ آدم هایی که همیشه لباسهای سیاه یا سفید میپوشیدند و میپوشند . دنیایی که خیلی از فیلسوفهاش به این اعتقاد دارند که روح آدم ها بعد مرگ وارد بدن حیوونا یا آدم های آینده بشه . و یه چیزهایی که تو این کتاب ها خوندم اما خودم دقیقا قبول ندارم اینکه آدم های بد بعد از مرگ جزوی از شیطان میشن و آدم های خوب و نیک جزوی از خدا .
شاید و مطمئنا فکر کنین اینجور آدم ها همه دیوونن یا کلی فحش و دری وری به من بدین ولی واقعیت اینکه تمام چیز هایی که هیچوقت تو ذهن آدم ها حل نشد همه جزوی از دنیای گوتیک هست . دنیای وحشی که نقاشی هاش و موسیقیش ممکنه پر از معنی هایی هست که واقعا خیلی از آدم های معمولی هیچی از اون سر در نیارند و نفهمند و همرو دیوونه بدونند ٫ ولی باید دید دیوونه ها کیا هستند ؟ کسایی که ما اونها رو دیوونه میدونیم یه سریشون واقعا دیوونه نیستند و اعتقاد های خودشون رو دارند که برای جامعه غیز قابل پذیزش هست . البته این به عیر از آدم هایی هست که واقعا به خاطر اتفاقایی که تو زندگیشون افتاده دیوونه شدند .
هرچیزی که نمیتونه تو ذهن ما بگنجه جزوی از دنیای گوتیک ( وحشی ) هست و کسایی که به این چیز ها فکر میکنند گوتیک هستند .
زندگی ابدی یعنی چی ؟
مسیح مرد یهودی رو که به او توحین میکرد رو به زندگی ابدی محکوم کرد .
بعد از همیشه ...
بدون شرح !
اگه من جاییزه ی بزرگ موسسه ی مالی اعتباری رو ببرم ٫ ماهی یه ده میلیون ریال رو ببرم میرم دوباره تو همون موسسه سرمایگذاری میکنم که جاییزه ی دفعه ی بعدش رو با میلیون ها امتیازی که از ماهی ۱ میلیون تومن در ماه در اون حساب دارم ٫ رو ببرم .
اگه جایزه ی ده روز سفر به هرکجا بهش رسید ٫ با اون جایزه میرم ده روز قزوین رو میگردم ٫
اگه جایزه ی ۸۰ روز دور دنیا رو برنده شدم با خودم میگم : گور بابای امپریالیزم جهانی ٫ من نمیخوام دین و آیین و ملیتم رو از دست بدم و میرم کاغذ مربوط به جاییزه رو میندازم تو توالت فرنگی خونمون ٫ هی ٫ نه من فرهنگ باخته نیستم ٫ * اصلاحات : میندازم تو توالت ایرانی خودمون و بعد سیفون رو روش میکشم .
خوب با این حساب ٫ یا من ترکم ٫ یا اینکه من یه شیشه الکل متلیک رو سر کشیدم .
میشه یه استدلال دیگه هم کرد ٫ با این حساب یا من احمقترین آدم دنیام ٫ یا اینکه مستم ٫ یا اینکه عاقلترین آدم دنیام ٫
گزینه ی الف و ب و ج که غلطه پس نتیجه میگیریم تو اُسگلی و من بزرگترین اُسگل کننده ی دنیا هستم ٫ هورا ٫ من بردم
هیچی ولش کن ٫ زیاد جدی نگیرین ٫ ما هممون مثل همیم . فردی میرکوری تو کالج امپریال لندن داروسازی خونده بود اما خودش ایدز گرفت مرد .
۲.جان لنون هی میگفت که با هم دوست باشیم و عاشق باشیم ولی خودش وقتی با عشقش داشت تو منهتن نیویورک پیاده روی میکرد ٫ با شات گان از وسط نصف شد .
۳. هیتلر میگفت من دنیا رو میگیرم ولی آخر دنیا اون رو گرفت .
پس دیدین ٫ همه ی آدم ها بزرگ دنیا حرفای مهمی و با جدیت تمام گفتند و مردم هم جدی گرفتند ولی بعدا همون مردم به این نتیجه رسیدند که جدی نگیرند ٫ پس شما هم جدی نگیرین
فقط جرج بوش هست که هی میره پشت تریبون داد میزنه و میگه سرباز های ما با شجاعت در خط مقدم جبهه میجنگند ولی اصلا هم اینطوری نیست ٫ فقط دارن میخورن و میرن ۴ تا شبه نظامی مقتدا صدر رو میکشند و برمیگردن تو کمپشون و آبجو میخون و جشن میگیرن ٫ آخرش هم ۱ میلیون دلار بهشون میرسه و اون یارو به عنوان سرباز شناخته میشه .
به نظر من بوش باید از سمت خودش کنارگیری کنه ٫ هیچوقت کسی فکرش رو میکرد که تو orkut یه انجمن بسازن که توش بگن : بوش = احمق . و همین دلیل خوبیه که بوش از سمت خودش کنارگیری کنه . و با این قیافه ای که من از جان کری میبینم ٫ اصلا بهتره خودش رو کاندیدای شهر رو روستا کنه .
هیچوقت به این فکر کردین که چرا رییس جمهورهای آمریکا همه زشتن ؟ فقط بیلی بود که خوشتیپ بود .
اصلا بریم سراغ الکل متلیک ٫ فورمول الکل متلیک ٫ CH4O3 هست یا CH3O3 یا هیچ کدوم ؟
جدی نگیرین من میرم صبحونه بخورم .
باورتون نمیشه چقدر مردن خوبه !
و مسیح مردی را که تو را مورد تمسخر قرار داده بود به زندگی ابدی محکوم کرد
پس من از مرگ نمیترسم و مرگ ...
صدای موشک بارون های شبانه ، که بچه ها رو از خواب بیدار میکرد
صدای بمبارون های پشت سر هم وقتی بچه ها توی مدرسه دارن با هم بازی میکنن
هنوز هم امیدی هست
وقتی که بچه ها این موشک بارون ها رو مثل بازی میبینن و بعد از ظهر وقتی از مدرسه بر میگردند ، پدر و مادرشون ...
بچه های سارایوو ، وقتی که دختر کوچولو آروم خرس کوچیکش رو بغلش کرده و میره به خواب ، بدون اینکه فکر کنه این آخرین رویاش بود .
صدای تیر ها تک تک که سربازای آلمانی دارن تو سر بچه ها خالی می کنند .
همه چیز تموم شده ، سربازای نژاد پرست ، جنایتکار های جنگی
صدای رویدن بچه ها میون بمبارون ها که داره تمام ساختمون های شهر رو نابود میکنه
صدای تق تق پسر بچه ای که داره با اسلحه ای که ماله یه سرباز مرده بود بازی میکنه
وقتی که دختر کوچولو خمپاره ای که عمل نکرده بود رو دستش میگیره
بچه هایی که پشت دیوار ها موندند ، صدای گریه ی بچه هایی که مادرشون رو گم کردند
صدای گریه ی بچه هایی که پشت سیم خاردار ها موندند
صدای فرو ریختن خونه ای که توش بزرگ شده بودند .
صدای جیغ دختر کوچولویی که زیر پتوی اتاقش تنها خوابیده و گریه میکنه و مادرش رو صدا میکنه
صدای دختر کوچولویی که خرسش رو بغل کرده و داره گوشه ی اتاقش رو زمین نشسته و داره تو چشم ها ی کثیف قاتل پدر و مادرش نگاه میکنه
صدای سوختن خونه ی مامان بزرگ تو آتیش
صدای منفجر شدن اتاق مامان بابا
صدای سربازای یوگوسلاوی و آلمان
صدای گیتار برقی
صدای جیغ بچه ها
صدای گریه ی بچه ها تو مدرسه که بالای سر معلمشون که دیگه نفس کشیده وایسادن
صدای پایان
من هم دارم میشنوم ، دیگه صدای بهار وجود نداره ، دیگه صدای تابستون و ریختن برگ های پاییزی وجود نداره
این صدای گیتار برقی های radiohead بود که تمام وجودم رو گرفته بود.
ولی دیگه صدای هیچ پرستاری هم تو بیمارستان شنیده نمیشه
فقط و فقط صدای پوتین های فاشیست ها و یوگوسلاو های کثیف ، صدای گریه ی بچه ها سارایوو ، صدای گریه ی بچه های لهستان ، بچه های رواندا و...
شاید اینها هیچ فرقی واسه شما نکنه اما واسه من فرق داره !
نمیدونم حالم گرفتست . واسه اون آف لاینه . نمیدونم ٫ یعنی واقعا جدی بود ؟
یعنی چی ؟ منظورش چی بود ؟ نمیدونم ٫ نمیدونم
ـــــــــــــــ
اینجا کسی هست radiohead رو بشناسه یا گوش بده ٫ اگه هست بگه که با هم یه بند بزنیم ٫ من ساز دهنی میزنم ٫ یکی گیتار برقی ٫ یکی درام
اه انقدر دوست داشتم یه band مثل ردیوهد داشته باشم . واقعا گروه فوق العاده ای ٫ یه شبه تمام آرشیو های ت مغزم رو به هم ریخت ٫ مخصوصا آهنگ lucky که واسه یچه ها جنگ خونده . یه بند که هر آهنگی دوست داشتم میزدم ٫ من عاشق ساز دهنیم .
این بالاییه رو هم از رو شعرش با یه چیزایی از خودم نوشتم ٫ هی ٫ اما هرچی فکر میکنم نمیتونم اون آفلاین رو از یادم ببرم ٫ چی کار کنم ؟ هنوز منظورشو نفهمیدم .