پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

so hot in whisper

هیچ کس نمیدونست تو ذهنش چی میگذره ٫ هیچ کس نمیدونست که چی داره با خودش میگه ٫ هیچ کس نمیدونست واسه چی ناراحته ٫ یه آهنگ آروم تو واکمنش بود و داشت با اون زمزمه میکرد ٫ فقط جلوی پاش رو میدید ٫ یه لحضه کلاهش رو درست کرد ٫ کلاه سوی شرتش رو کشید رو کلاهش و به راهش ادامه داد نیمدونست کجا میره و واسه چی میره ٫ هیچ چیز نیمشنید جز صدای گیتار با پیانو ٫ یه آهنگ که یه کامپیوتر اونو میخوند ٫ داستان اون آهنگی که با صدای یه کامپیوتر بود درباره ی دنیای الکترونیکی بود ٫ کامپیوتر ها همه ی دنیا رو گرفتن ٫ همه دنبال پولن ٫ همه دنبال جنگن ٫ مردم عاشق جنگن ٫ یه لحضه یه چیز محکم خورد به شونه هاش و خورد زمین ٫ اصلا به این فکر نمیکرد که اون کی بود ٫ بلند شد و معزرت خواهی کرد ٫ اما قیافش براش آشنا بود ٫ یه دختر ۱۷ ساله بود ٫ اونو توی کلاس زبان دیده بود ٫ یه لحظه به هم نگاه کردن ٫ اما سریع اون به راهش ادامه داد و رفت اما اون دختر همینطور داشت نگاش میکرد یه لحظه عقبش رو نگاه کرد و به راهش ادامه داد ٫ ادامه داد و رفت .
هوا سرد تر و سرد تر میشد ٫ ابر ها تو هم میرفتن و آروم بارون شروع شد ٫ یه بارون تند ٫ وارد پارک شد ٫ پارک در عرض ۲ دقیقه خالی خالی شد ٫ اما اون تو بارون به راه خودش ادامه میداد و میداد ٫ بدون اینکه به هیچکس دیگه ای توجه کنه ٫ یه لحظه سرش گیج رفت ٫ و یاد تولد ۱۸ سالگیش افتاد که هیچکس به اون توجه نکرد ٫ اون تصادف ٫ اون صدا و همه رو به یادش اومد ٫ اما سریع همه رو از ذهنش خالی کرد ٫ هیچکس کنار دریاچه نبود جز اون که دور دریاچه راه میرفت و میرفت و ...  so hot in whisper


ادامه دارد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد