پسر تنها وارد دنیای دیگر شد
دنیایی که هیچ شباهتی به دنیایی که تو زمین تعریف میکردن نداشت ٫ هیچ چیز نبود ٫اثری از بهشت و جهنم وجود نداشت و تنها توی تاریکی ٫
برای همیشه رفته بود ٫ مثل بقیه چیز ها برای همیشه رفته بود
دختری کوچک بر سر قبر پسر رفت دعا کرد و به طرف خانواده اش برگشت .
دختر تنهایی که همه آدمای دنیا بهش طعنه میزندند ٫ تمام دنیا به سرعت به دورش میگشت .
متنفر از دنیا
کرخت
کثیف
لحظه ای تمام خاطراتش را با پسر به یاد آورد
بازگشت به دنیا یعنی مرگ ٫ و باقی ماندن در دنیا یعنی پایان
تو یه ترافیک خفه کننده ٫ تنها در مقابل میلیارد ها آدم و ماشین ٫
برف پروع به بارش کرد و لحظه ای بعد همه چیز تبدیل به سکوت شد
قلب او در جعبه قلب ها شکسته قرار گرفت
پشت دری قفل
و لحظه ای بعد به یاد زندگی افتاد ٫
تجاوز به یه زن
خالی کردن گلوله های یه اصلحه تو سر یه بچه
له شدن یه آدم بین واگن های مترو
و پایان دنیا
تو بازمیگردی
به پایان رسیدی
زمان و تو در یک لحظه متوفق شدند
کرم ها تمام وجود انسان ها رو گرفتند
تو باز میگردی
و تمام خاطره ها به پایان رسید
لحظه ای بعد شروع جنگ انسان ها و ماشین ها بود
و این پایان زندگیست
دخترک دفترچه پسر را ورق زد
و به جایی رسید که دیگر هیچی تو اون ننوشته بود
صدای پیانو توی گوشش میپیچید
به دنبال صدای پیانو رفت و کلیسا در هم کوبیده شد
دفترچه را باز کرد و با مداد خود را روی ورق ها کاهی لغذاند :
و این پایان جهان بود
خیلی ناز بود ...جدی میگم ... خیلی قشنگ بودن هم این هم قبلیش ... ادم تحت تاثیر قرار میگیره :(
تحت تاثیر قرار گرفتم!