پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

ماجراهای من و مدرسه « قسمت ۲ »

کلاس دوم راهنمایی که بودم یه مدسه داشتیم که به اندازه ی ایران زمان کوروش بود . یه سرش میرفت چین یه سر دیگش تو ایتالیا و روم بود . خیلی بزرگ بود. من تو مدرسه ی تیهوشان یکی از شهرستان ها زندگی میکردم . ما برای کار بابم رفته بودیم اونجا . بابای منم که عاشق کارش بود بیخیال نمیشد که ما تهران خودمون باشیم.ما رو کشوند اونجا. من حدود ۱ سال بود اونجا بودم و اصلا با فرهنگ عقب افتاده ی اونجا اخت نبودم و هیچوقت نتونستم تو اون مدرسه که اسم هم تیزهوشان بود بازم یه آدم آپدیت شده و نتورکی وجود نداشت بر همین هم هیچ وقت یه دوست خوب و باهال نداشتم . هچ وقت هم درسم خیلی خوب نبود. متوسط نمره هام بین ۱۰ تا ۱۶ بود. و در تمام سال هم فقط یه ۲۰ داشتم . مدرسه فوق العاده ای بود واقعا هم معلم هاش و هم محیطش و امکاناتش که اصلا باور کردنی نبود برا همین هم خیلی سخت نرمه میاودیم.مثلا فیزیک ترم اول شدم ۱۱ اما معلممون بهم داد ۱۸ اونم به خاطر کار خوب و اخلاق  بچه مثبتی . مدرسه ی ما دیوار به دیوار مدرسه ی دخترونه تیزهوشان بود برا همین همیشه بچه ها میرفتن توپو مینداختن تو حیاط اونا . انقدر این کار تکرار میشد که دیگه سرایدار مدرسه ی دخترونه حاضر نبود توپو بندازه تو پسرونه ها برای همین بچه ها میپریدن تو حیاط اونا ۲ ساعت اونجا وای میسادن اونجا و تو کلاس های دخترونه رو نیگاه میکردند  . واسه این حرفا بچه بودیم اما خیلی هم از این کارا میکردیم . مدرسه ی ما هم چون نزدیک خونمون بود من یا با اسکیت برد میرفتم یا با دوچرخه و یا پیاده  . همیشه هم باید از جلوی در مدرسه دخترونه رد میشدم . البته هیچ کاریم نبود به اونجا تا اینکه یه روز واسه ی یه کار بابام رفته بودیم تو کوه صحرا و بابام هم یکی از دوستاش که اونم با بابام بود میاد و دخترش رو میاره . من تا اون موقع نمیدونستم که اونم دختر داره . اونا هم از تهران اومده بودن اونجا مثل ما . 
خلاصه تو همون گردش که واسه کار و اینچیزا بود من با دختر دوست بابام آشنا شدم. جالب این بود که اونم تو مدرسه ی دیوار به دیوار مدرسه ی ما درس میخوند یعنی مدرسه ی دخترونه ی تیزهوشان . همیشه هم درسش ۲۰ بود . اونم هم سال من بود یعنی تو یه پایه درس میخوندیم . اون همیشه درسش میشد ۲۰ من همیشه درسم میشم ۱۰ تا ۱۶ .
هر روز هم تا یه جایی به هم از مدرسه میرفتیم خونه . یعنی راه خونمون تقریبا تو یه مسیر بود . انقدر همدیگر رو میدیدیم که خیلی خودمونی شده بودیم تا اینکه یه روز صبح که میرم مدرسه. مدیرمون منو صدا میکنه تو دفترش و باهام شروع میکنه حرف زندن . اون مدرسه هم خیلی سخت گیر بودن یعنی تا کوچکترین حرکت اشتباهی انجام میدادی تمام مدرسه بر علیت و حسابی از نظر روحی تضعیف میشدی . من هم همینطور . ماجرا این بود که مدیر مدرسه ی دخترونه من و اون رو با هم دیده بود و رفت به مدیرمون گفت . مدیر ما هم ول نمیکرد انقدر اذیت کرده بود که من وقتی رسیدم خونه دیوونه شده بودم . واقعا انگار منو تحت شکنجه ی روانی قرار داده بودن . من هم یه هفته نرفتم مدرسه . البته اون جور که واسه من تعریف میکرد تو مدرسه ی اونا زیاد به اون گیر نداده بودن . اما منو دیوونه کرده بودن . بالاخره بعد از اون ماجرا خیلی کمتر همدیگر رو میدیدیم ولی باز وقت تعطیل شدم مدرسه انو میدیدم  اون حسابی دلش واسه من سوخته بود . اما چون من با معلم هام خیلی خوب بودم همشون بعد از اون ماجرا که خیلی هم رو درسم تعصیر منفی گذاشته بود به من روحیه میدادند و همش منو با حرفاشون تقویت میکردند چون میدونستند که چه مدیری ما داریم .
خلاصه تابستون شد و ما دیگه میخواسیم برگدیم تهران اما اون با مامان باباش اونجا مونده بودن چون کاره بابای اون زیاد طول میکشید. تو همون تابستون هم مامانش همش به من میگفت بیا خونه ما که بیشتر همدیگر رو ببینیم اما من روم نمیشد که جلوی مامانش باهاش حرف بزنم برا همین زیاد خونشون نمیرفتم . تا اینکه بالاخه ازش خداحافظی کردم و برگشتیم تهران تا چند وقت پیش که بابام دوباره رفته بود همون شهر . اون فهمیده بود و اومده بود پیش بابام و از اون حال و احوال منو میپرسید.

نظرات 5 + ارسال نظر
سهی یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 23:40 http://sohagirl89.persianblog.com

سلام...نمی دونستم نقل مکان کردین! بهتون لینک می دم!‌ با تقدیم احترامات;):D

کسری ( به نظرم تنها خواننده وبلاگت م دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:17

۱. وبلاگتو اونقدر سنگین کردی که وقتی میخواد بالا بیاد ۲ روز طول میکشه ( سعی کن درستش کنی یا اگر میخواهی خودم ...)
۲. فکر کنم مدرسه راهنمایی تیزهوشان مشهد رو تو احمدآباد میگی .که از راهنمایی تا دبیرستان پسرونه و دخترونش کنار هم هستند ... ( با اجازه اونجا هم رفتم ....)فکر کنم اسمش شهد هاشمی نژاد بود
۳. اگر نظری داری بگو ...( راستی قسمت اول ماجراهای من و مدرسه رو ندیدم کو؟)

کسری دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:21

اسم منو در قسمت نام کامل نشون نمیده ( احتمالا اشکال از encoding منه)
من کسری هستم ....(نوشته بالا مال منه)

کسری
نه مشهد نبود
در ضمن چرا باید تنها خواننده ی وبلاگ تو باشی
همین الان هم میرم حجمش وبلاگ رو میارم پایین
خوب
بای

سوپر وبلاگ دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 15:21 http://superweblog.persianblog.com/

از مطلبت استفاده شد در این وبلاگ ... از دیگران هم بزودی ... مرسی ..

amir دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 22:14 http://www.network2003.tk

salam kian jan :
1.fahmidan harf haye to sakhte
2.inghadr loos nabash dige 2 rahnamayi boodi
3.man sale psih 2 rahnamayi boodam age ono mididam...
4.khali ham mibandi ???

na vali kheili bahali shookhi kardam bye bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد