پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

امروز ¤فردا ¤ پس فردا ¤ پس اون فردا ¤ و پس پس اون فردا

ساعت ۱۲:۴۶ دقیقه ی ظهر خیابان سعدی
آخه هیشکی نیست بگه دیوونه از شمالیترین نقطه ی این شهر لعنتی پا میشی و میری به پسترین نقطه ی این شهر. ها ؟ نمیدونم والا
امروز که داشتم میومدم خونه تو راه خونه دیدم که یه مرده کناره این آب سرد کنا وایساده و داره تو لیوانی که به آبسرد کنه تو خیابون زنجیر شده تف یندازه . منم یه کم فکر کردم و گفتم : خوب اگه اون این کار رو میکنه چرا من نکنم؟ من هم رفتم به کوری چشم بعضیا تو اون لیوانه تف انداختم . بدش تو راه که میرفتم یه آرایشگاه رو دیدم که با نوشته ی خیلی بزرگ نوشته بود :اصلاح صورت با ماشین ریش تراشی براون . همینطور که داشتم کنار خیابون راه میرفتم یه کفاشی رو دیدم که رو زمین نشته و داره کفش ها رو واکس میزنه یه کم نگاهش کردم بعد شروع کرد به سلام و علیک و خسته نباشید و از این حرفا . بعد از اون هم رفتم تو یه رستوران نشستم و یه خورش قیمه خودم جای همتون خالی . بعدش هم واک من رو رو روشن کردم و وسط خیابون مثل دیوونه ها نیروانا گوش میکردم و هد بنگ میزدم و آهنگ ها ش رو بلند بلند میخودم . ولی راستش صدای هیچکی به نروانا نمیرسه اون داد و بیدادایی که میکنه خیلی توپه .
بعدش هم مثل مرده اومدم خونه .
یکی نیست بگه آخه دیوونه این مطلب بود نوشتی؟
بچه تو مثل اینکه مخت پاره سنگ بر داشته.
اوهوم .

نظرات 3 + ارسال نظر
ققنوس شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 21:55 http://lord.blogsky.com

عجب تجربه ی جالبی ...

مهدی یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 00:49 http://conj.blogsky.com

نمیدونم از نوشتن ای چه هدفی داشتی

پریا یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:11

من هنوزم نفهمیدم چرا پا شدی رفتی اونجا!!!!!!! راستی اهنگت خوبـــه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد