احساس میکنم خشک شدم ٫ ۶:۳۴ دقیقه صبح یکشنبه ٫ هوای سرد از توی پنجره میاد ٫
اما بوی یه دنیای تازه رو میده ٫ آره خندم میگیره چون این فقط تا نیم ساعت دیگه باقی میمونه ٫ بعد همه چیز برمیگرده به دنیای ماشینی ٫ الکتریکی . نمیدونم چی بگم ٫ هرچی بگم واسه بقیه مفت نمی ارزه ٫ نمیخوام تکراری بنوسیم ٫ اما دستم عادت کرده ٫ برام هم فرقی نداشت بقیه چی میگن چونکه الان اینجام . the cogs از radiohead رو دارم گوش میدم ٫ این هون آهنگیه که باهاش کتاب « همه میمیرند » رو خوندم ٫ the wolf at the door هم یکی از همین آهنگا بود . میدونم کتابی که برای من انقدر ارزش داره یا هر کتابی رو که با ارزش باشه نمیشه تعریفش کرد . اما تونستم واسه ۲ ماه از دنیای واقعی دور باشم و واقعا حس کنم که عمر ابدی داشتم .
کلی حسودیم شد ...
من دم لک زده واسه یه ذره وقت ...
وقت برای خود خودم ...
برای یه هفته زندگی بدون کسری خواب ...
برای یه سی دی پلیر که بذارم تو گوشم برم واسه خودم پرسه بزنم ...
واسه اینکه بشینم هر کتابی دوست دارم بخونم ... نه یه مشت جزوه و تست ...
در کل ... واسه زندگی