دیگه وقتشه که بگم تا بی نهایت تنهام ...
دیگه وقتشه که بگم دیگه آجری ندارم که روی دیوارم بذارم ...
دیگه وقتشه که حالا از خودم برای آجر های دیوار استفاده کنم ...
دیگه الان وقتشه که برای همیشه پایان بدم ...
دیگه وقتشه که بگم فردایی وجود نداره چون
I pushed my fingers into my eyes
دیگه پوچگرا تر از نمیتونم باشم ...
اما کاش بازم فردایی بود ...
بازم کسی بود که نوشته هام رو بخونه ...
سلام!
درکت میکنم کیان!
ولی من همیشه نوشته هاتو میخونم!
آرشیو نصفه نیمهء وبلاگتم رو کامپیوترم دارم!
بای!
(Merlin`s Beard!)
بابا duality ... به قول یکی از رفقا slipknot یه گروه که توش یه مشت گیتاریست جمع شدن هر کدوم دارن واسه خودشون یه ریتم خرکی میزن بعدم اینارو میریزن رو هم اسمشو میزارن آهنگ !! ... آهنگاشون به درد همون موقع هایی میخوره که دل آدم سر و صداهای خرکی می خواد :d
ولی بازم به هر حال واسه خودش کلی باحاله !
فردارو که گشتم نبود نگرد نیست ...
آخه مگه میشه ! یعنی الان کسی نوشته هاتو نمی خونه ؟ اا ...
baba kian tirip afsoordegi
doroste nazar nemidam ziad vali harroz weblogeto chek mikonam