میدونم که خیلی دیر شده اما نیمتونستم ۱۲ خرداد
یه سال پیش من همین روزا من اینجار و درست کردم
با اینکه وقت زیادی رو از من میگرفت ولی با جون و دل اینجا مینوشتم و واقعا جایی بود که خوشحالی و غم و غصه هام رو توش بگم ٫ هر روزش یه خاطره بود . ۱۶۲ روز توشتن تو ای وبلاگ برای من واقعا مهم بود ٫ دوستهایی که پیدا کردم و خیلی چیز های دیگه .
اما مهمتر از همه این بود که اگه من اینجا رو نداشتم ٫ مطمئنا دیوونه میشدم
جایی بود که هر چی دلم میخواست توش می نوشتم ٫ همین خوشحالی ها و ناراحتی ها بود که روحم رو تسکین میداد .
شاید باورش سخت باشه اما مثل یه همراز بود ٫ هرکسی که اینجا رو میخوند از چیز های باخبر میشد که شاید نزدیکترین آدم به من هم اینها رو نمیدونست .
به هر حال با همه چیزش یکی از بهترین چیز هایی که تو عمرم داشتم این بود .
حالا که وبلاگ پسری با کفشهای جردن یه ساله شده چه خوبه براش یه جفت کتونی نوع بخریم . اصلا احساس خوبی ندارم اما باید به ظاهر خوشحال باشم ٫ میتونم ؟
movafagh bashi be manam sar bezan
bay bay