پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

پسری با کفشهای جردن

نوشته های قدیمی کیان...

« So hot in the whisper « part 2

نمیدونست کجا باید بره ٫ چی کار باید کنه ٫ تو یه هرگوشه پارک پر از سرنگ مواد مخدر و سیگار بود  ٬ my december لینکن پارک بود که زمزمه میکرد ٬ اشک نفرت تو چشماش جمع شده بود ٫ یه جوون حدود ۲۳ ساله نزدیکش شد ٫ و در کنارش شروع به راه رفتن کرد ٫ نزدیکش شد و گفت : هروئین پکی ۲۵۰ تومن . برگشت و نگاهش کرد ٫ یه جوون با یه لباس ژولیده بود ٫ به راهش ادامه داد و زیر لباش فحش میداد ٫ رفت و رو یه نیمکت کنار یه دختر دانشجو که داشت برگه هاش رو زیر چترش ورق میزد نشست ٫ به هیچ چیز فکر نمیکرد جز صدای شیر شیر بارون ٫ یه لحظه یه نفر با یه صدای آروم صداش کرد و گفت : شما دو نفر با هم چه نسبتی دارین ؟ آهای تو مگه خواهر و مادر نداری ؟ اونم بلند شد و یه مشت زد تو دهن اون یارو ٫ و فریاد زد : نه ندارم ٫ چی می گی ؟
به سرعت پلیس پارک اومد و اونو گرفت و سریع بردنش پاسگاه ٫ تو وجودش احساس میکرد ٫ یه کم سبک شده ٫ تو یه پاسگاه هرچی میگفتن هیچ جوابی نمیداد ٫ وسایلش رو گرفتن و زندان انفرادی یه روزه رفت . فردای اون روز سرباز اومد کنار در و در سلولش رو باز کرد رفت تو اتاق اصلی و بدون اینکه سلام کنه با صدای خشک گفت : آزادم ؟ میخوام خودم برم ؟ هیچ جا نمیام ٫ اگر هم دوست دارین میتونین وسیقتونو بگیرین و همینجا بمونم ٫ پدرش با فریاد و داد از اون میخواست که برگرده ٫ به سمت ماشینشون رفت و سوار شد ٫ یه نوار برداشت و پیاده شد .
پدرش هم بدون هیچ اسراری به راهش ادامه داد و ازش جدا شد ٫ دیگه هوا کاملا تاریک شده بود ٫ رفت توی همون پارک ٫ روی نیمکت دراز کشید ٫ هوا خیلی سرد بود و پارک هم خلوت خلوت بود به جز معتاد هایی که گوشه و کنار پارک مواد تزریق میکردند یا الکلی هایی که مثل دیوونه ها با خودشون حرف میزندند و زنای فاسد .
یه آسمون نگاه میکرد و برای اینکه سرما رو فراموش کنه با خودش
my december رو زمزمه میکرد . کم کم همه چی تاریک شد و خودش رو تو یه خونه دید ٫ تاریک و ساکت بود ٫ تو اون خونه حرکت کرد ٫ و فقط صدای برنامه ی تلویزیون بچه ها رو میشنید که آواز میخوندند ٫ همه جا به هم ریخته بود و نور تلویزیون سو سو میکرد ٫ جلوتر که رفت زمین خونه رو پر از سرنگ های استفاده شده و شیشه های الکل میدید . در حمام رو باز کرد و یه جسد که تو وان حموم که پر از خون بود خوابیده بود ٫ سرنگ مواد مخدر تو درستش مونده بود و به سقف خیره شده بود ٫ یه جسد که کاملا شبیه خودش بود . نزدیکتر که شد و صورتش رو دید ٫ یه صورت بود که در اثر تیغ زدن مو های صورتش ٫ مو های ابروش و سرش پر از خون شده بود ٫ خون و خون ٫ یه صدای عجیب پیچید تو ی گوشش ٫ یه موج کوتاه ٫ انگار تو اتاق موج قرار گرفته و داره شکنجه میشه .
یه آدم عجیب رو دید که باهاش میگه با من بیا ٫ با من بیا و بعد بدن بدون گرما و بدون جون خودش رو دید که روی زمین افتاده ٫ چهره ی اون دختر تو کلاس زبان ٫ پدر ٫‌ مادر ٫ و خواهر کوچیکش که از همه بیشتر دوستش داشت .
از جسد خودش دور شد و دور شد تا تو تاریکی مطلق قرار گرفت . یه کاناپه ی یه نفره و یه تلویزیون روشن و یه کنترل ٫ همه ی اینها تو اون تاریکی بود .
و صدای خفه ی بازی بچه ها ...

نظرات 2 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 15:41 http://mantanham.blogsky.com

مطالب بلاگت خیلی جالبه
به من هم سر بزن
اگه تبادل لینک هم میکنی تو کامنت به من بگو

پویا جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 22:00 http://rakhsh.tk

سلام کیان جان
راستش من دیشب اینو خوندم ولی نشد که کامنت بذارم...
راستش قسمت اولشو اولین بار خوندم بعد اینو
جالب بود
نمیدونم چرا اینجا میخوام نظر بدم کم میارم!
موفق باشی! فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد