من همیشه از پایان بدم میاد ... از خداحافظی بدم میاد ... شایذ مادرم راست بگه ...شاید من تو اینترنت فقط دارم وقتمو تلف میکنم ... من هیچ کار بدرد بوخوری انجام نداده ام ... واقعا اینطوری بود ؟ من عاشق اینترنت بودم ... قسمتی از زندگی من اینجاست ... اینجا آشیونه ی من بود ... قطعه ی کوچکی از این دنیای مجازی که مال من بود ... مال خود خودم ... من نمی خوام از آشیونم رونده بشم ... نمی خوام برم

کاش مادرم هم اینو میفهمید ... مطمئنا اون نمی تونه درک کنه که وقتی به من گفت من نه دیگه برات اکانت میگیرم نهپول تلفن رو میدم چه ضربه ی روحی بدی به من زد ... طوری که تنها کاری که کردم این بود که بیام آنلاین شم و بزنم زیر گریه ... آخه این رسمشه ؟ اگه امکانش نبود یا پولش نبود یه چیزی ولی اینکه من وقتمو تو اینترنت تلف کرده ام از طرف من مورد قبول نیست ... دوستان من اینجان ... تنها چیزی که حرف دلمو بهش میزنم یعنی همین وبلاگم اینجاست ... خودم اینجام ... من نمی خوام نباشم

کاش مادرم هم اینو می فهمید ... اگه به بابام بود که تاحالا من خودکشی کرده بودم چون به نطر اون حتی نفس کشیدن هم حروم کردن هواست ...
چه وضعه بدی شده ... فردا مدرسه ام شرو میشه ... حالم از هر چی مدرسه ی اینطوریه به هم میخوره ... تو اون خراب شده ی قبلی هم ایطوری بود ... اونقدر به جای فیزیک ۲ هالیدی به خوردمون دادن که همون درس عادیمونم یادمون رفت ... هر روز تا ساعت ۳ بعد از ظهر مدرسه

من نمی دونم چرا هر چی می خوام به خانوادم حالی کنم که درس من تو یه مدرسه ی عاددی بهتر میشه قبول نمی کنن ... حتما باید برن یه جا ۹۰۰ هزار تومن پول بی زبون رو بریزن تو جیب چند تا شیاد که واسه کنکور مافیا درست کردن تا فکر کنن بچشون اینجوری خوشبخت میشه ... فکر کنن دیگه تمام نیازای اون برآورده میشه ... دیگه داره حالم از همه چی به هم می خوره ... من هم تو محیطی بوده ام که همه سخت گیر و مذهبی بودن ... جایی که اگه دستتو دور گردن هم کلاسی خودت مینداختی بهت گیر میدادن و میگفتم همجنس بازی .. جایی که مثلا سال اولی ها حق نداشتند با دومی ها صحبت کنند ... مبادا اغفال بشن ... ولی تو همون محیط بسته من کثافت کاریهایی رو دیدم که تو مدرسه ای که به هتل معروف بود و بچه هاش همه سیگاری بودن من همچین چیزی ندیده بودم ... کاش یکی میفهمید که سر نسل جدید داره چه بلایی میاد ... همه خیال میکنن مدارسی که توش بچه خرخونا یا بچه پولدارا هستن چه محیط سالمی دارن ... ولی نمی دونن که همین بچه های به طاهر خوب شبا خودشون اکس پارتی میدن ... ما تو چه محیطی هستیم ؟ چرا اینجا گیر آوردن ecstasy از آبنبات هم آسون تره ؟ مثلا چرا وقتی تو خیابون راه میرم با دیدن هر ماشین حوس عجیبی پیدا میکنم که خدومو پرت کنم جلوش تا له شم ؟ چرا بعضی وقتا که دارم my december از LP رو گوش میدم گریم میگیره ؟ آوریل واقعا راست میگه که : life is like a game sometimes ... شاید game من داره over میشه ...

من نمی خوام ....من هنوز کلی حرف نگفته دارم ...
کاش یکی اینا رو میفهمید ...کاش خانوادم میدونستن که چه فکرایی تو مغز من میچرخن که اگه یکیشون به وقوع بپیونده اونا خودشونو نخواهند بخشید .
اینجا تنها جاییه که من باهاش غریبه نیستم ... تمام دوستان خوبم اینجان ...

من میخوام بمونم ... من هنوز امید دارم ... میخوام مثل eminem بگم :
I will not fall,
I will stand tall,
Feels like no one could beat me
راستش این حرف دل من هم هست هرچی فکر کردم دیدم نمیتونم بهتر از ققنوس جونم این رو به دیگران بفهمونم . امیدوارم از این مار من ناراحت نشده باشه (توسط پسری با کفشهای جردن )
متن نوشته ی : http://lord.blogsky.com